مرکّب از: بی + کیل، بدون کیل. بی کیله. که چیزی را وزن نکنند. بی سنجش: دینت را با عالم حسی به میزان برکشند بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند. ناصرخسرو. و رجوع به کیل شود
مُرَکَّب اَز: بی + کیل، بدون کیل. بی کیله. که چیزی را وزن نکنند. بی سنجش: دینْت را با عالم حسی به میزان برکشند بی تمیزان کار دین بی کیل و بی میزان کنند. ناصرخسرو. و رجوع به کیل شود
مرکّب از: بی + کفو، بی نظیر. بی مثل. بی شبه. بی عدیل. بی همال. بی مانند. بی همسر. (یادداشت مؤلف) : به مجلس خدایگان بی کفو که نافریده همچو او خدای او. منوچهری. در امارت بده بی کفو و شبیه در وزارت شده بی مثل و نظیر. سوزنی. رجوع به کفو شود، برائت. (یادداشت مؤلف) : جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی ّ بی گناهی ؟ حافظ. ، عصمت. (یادداشت مؤلف) : کنون در پیش شهری و سپاهی ز من بنمود خواهد بی گناهی. (ویس و رامین)
مُرَکَّب اَز: بی + کفو، بی نظیر. بی مثل. بی شبه. بی عدیل. بی همال. بی مانند. بی همسر. (یادداشت مؤلف) : به مجلس خدایگان بی کفو که نافریده همچو او خدای او. منوچهری. در امارت بده بی کفو و شبیه در وزارت شده بی مثل و نظیر. سوزنی. رجوع به کفو شود، برائت. (یادداشت مؤلف) : جائی که برق عصیان بر آدم صفی زد ما را چگونه زیبد دعوی ّ بی گناهی ؟ حافظ. ، عصمت. (یادداشت مؤلف) : کنون در پیش شهری و سپاهی ز من بنمود خواهد بی گناهی. (ویس و رامین)
بمعنی ممالک عظیم، نامی که بزبان مغولی به دو ولایت قراچانک و چغان چانک دهند و بزبان هندی قندو و بزبان فارسی قندهار نامند و حدود آن منتهی است به ولایت تبت وتنکقوت و بعضی ولایات و کوههای هندوستان ولایت ختای وزر دندان. (جامع التواریخ چ بلوشه صص 375- 378)
بمعنی ممالک عظیم، نامی که بزبان مغولی به دو ولایت قراچانک و چغان چانک دهند و بزبان هندی قندو و بزبان فارسی قندهار نامند و حدود آن منتهی است به ولایت تبت وتنکقوت و بعضی ولایات و کوههای هندوستان ولایت ختای وزر دندان. (جامع التواریخ چ بلوشه صص 375- 378)